حرف بزن


  • این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
    چون آب به جویبار و چون باد به دشت
    هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
    روزی که نیامدست و روزی که گذشت
    روزی که نیامدست و روزی که گذشت
    این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
    این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

  • یک دم بنشین با من دیوانه شو
    با هر کسی جز من بیگانه شو
    با دستانت می می پیمانه کن
    امشب این خانه را میخانه کن
    جان منی از آن منی
    من مست توام، جانان منی
    یارا با ما باش و جامی بزن
    امشب بر طبل بدنامی بزن
    ماهم باش و روشن کن خانه را
    پر کن پر کن پر کن، پیمانه را
    جان منی از آن منی
    من مست توام، جانان منی
    با تو باید عاشق بودن جز این مگر دارم خواهشی
    مهربانی، جانی، مثل حال ناب آرامشی
    آه از این دل بر میخیزد امان، امان
    بی تو آتش می گیرد آسمان
    تو زیبایی، تو نابی، افسانه ای
    گاهی با مجنونت دیوانه ای
    دل در دل ندارم بی تو
    جانم بی قرارم
    دل در دل ندارم بی تو
    جانم بی قرارم
    دلم، دینم، عشقم، یارم
    بی تو پایان گیرد کارم
    عاشقی را باید در چشمان تو دید و مستانه شد
    ای که خوبی ماهی نابی عشق من از تو افسانه شد
    عاشقی را باید در چشمان تو دید و مستانه شد
    ای که خوبی ماهی نابی عشق من از تو افسانه شد

  • زل میزنم هماره به دیوار روبرو
    شاید دریچه ای شودم باز رو به او
    شاید فقط به خواب بینم که بعد از این
    یک ساعتم به مهر نشینی تو رو به رو
    زل میزنم هماره به دیوار روبرو
    شاید دریچه ای شودم باز رو به او
    شاید فقط به خواب بینم که بعد از این
    یک ساعتم به مهر نشینی تو رو به رو
    بی تو دگر چراغی سو سو نمی زند
    راهی نمانده است برایم به هیچ سو
    بی تو دگر چراغی سو سو نمی زند
    راهی نمانده است برایم به هیچ سو
    تو در شکار هیچ تلاشی نکرده ای
    من خود شدم اسیر بی بگو مگو
    دیگر سفر نمی کند از نزد تو دلم
    بگرفته است با بد و خوب تو سخت خو
    بیخود دلم امید به آرام بسته است
    آبی که رفته باز نیاید دگر به جو
    بیخود دلم امید به آرام بسته است
    امید به آرام بسته است
    بیهوده بوده است نهان کاری دلم
    دستم شده است نزد همه روی روی رو
    بیهوده بوده است نهان کاری دلم
    دستم شده است نزد همه روی روی رو
    روی روی رو
    روی روی رو…
    بی تو دگر چراغی سو سو نمی زند
    راهی نمانده است برایم به هیچ سو
    بی تو دگر چراغی سو سو نمی زند
    راهی نمانده است برایم به هیچ سو
    بی تو دگر چراغی سو سو نمی زند
    راهی نمانده است برایم به هیچ سو
    بی تو دگر چراغی سو سو نمی زند
    راهی نمانده است برایم به هیچ سو

  • تو را می خوام و گرنه یار بسیار
    گلی می خوام و گرنه خار بسیار
    گلی می خوام که ور سایش نشینم
    و گرنه سایه ی دیوار بسیار
    غمم غم همدمم غم غمم با که بگم با که نشینم
    غمم غم همدمم غم غمم با که بگم
    دلم می خواد که آوازم کنی یار
    هر آوازی دو صد نازم کنی یار
    خدایا تاب رنجوری ندارم
    ز یارم طاقت دوری ندارم
    ندانم این سفر کی می رسه سر
    کی می رسه سر
    ندانم این سفر کی می رسه سر
    کی می رسه سر
    ندانم این سفر کی می رسه سر
    کی می رسه سر
    ندانم این سفر کی می رسه سر
    کی می رسه سر
    غمم غم همدمم غم غمم با که بگم با که نشینم
    غمم غم همدمم غم غمم با که بگم با که نشینم
    غمم غم همدمم غم غمم با که بگم با که نشینم
    غمم غم همدمم غم غمم با که بگم با که نشینم

  • شب که می رسد از کناره ها
    گریه می کنم با ستاره ها
    همچو خامشان، بسته ام زبان
    حرف من بخوان، از اشاره ها
    شب که می رسد از کناره ها
    گریه می کنم با ستاره ها
    همچو خامشان، بسته ام زبان
    حرف من بخوان، از اشاره ها
    قصه ی مرا بشنوی تو هم
    بشنوند اگر سنگ خاره ها
    وای اگر شبی ز آستین جان
    بر نیاوری دست چاره ها
    دور بسته را فصل خسته را
    دوره می کنم با دوباره ها
    وای اگر شبی ز آستین جان
    بر نیاوری دست چاره ها
    دور بسته را فصل خسته را
    دوره می کنم با دوباره ها
    با دوباره ها
    با دوباره ها
    با دوباره ها
    با دوباره ها…
    قصه ی مرا بشنوی تو هم
    بشنوند اگر سنگ خاره ها
    قصه ی مرا بشنوی تو هم
    بشنوند اگر سنگ خاره ها

  • باده یی هست و پناهی و شبی شسته و پاک
    جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک
    باده کم کم دهم شور و شراری که مپرس
    بردم، افتان و خیزان به دیاری که مپرس
    باده کم کم
    گوید آهسته به گوشم سخنانی که مگوی
    گوید آهسته به گوشم سخنانی
    من کشم آه
    من کشم آه
    که دشنام بر آن …
    دشنام بر آن
    من کشم آه
    من کشم آه
    که دشنام بر آن …
    دشنام بر آن
    که چو باد از همه سو،از همه سو می دوم و گمراهم
    که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم
    بوی آن گمشده گل را ز چه گلبن خواهم
    همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
    همه تن دستمو از دامن او کوتاهم
    باده کم کم
    آه اگر ناله ی زارم نرساند به تو باد
    آه اگر ناله ی
    من کشم آه
    من کشم آه
    که دشنام بر آن …
    دشنام بر آن
    من کشم آه
    من کشم آه
    که دشنام بر آن …
    دشنام بر آن
    من کشم آه
    من کشم آه
    که دشنام بر آن …
    دشنام بر آن
    من کشم آه
    من کشم آه
    که دشنام بر آن …
    دشنام بر آن

  • از زندگی از این همه تکرار خسته ام
    از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
    تن خسته سوی خانه ی دل خسته می کشم
    وایا از این حسار دل آزار خسته ام
    از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
    از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام
    دلگیرم از خموشی تقویم روی میز
    از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
    با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
    با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
    از حال من مپرس
    از حال من مپرس
    از حال من مپرس
    از حال من مپرس…
    از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
    از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام
    از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
    از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام

  • ببند درها را
    با اتاق تنها باش
    ببند پنجره ها را که باد می آید
    ببند چشمت را به روی شب یواش بخواب
    روز شاد می آید
    تمام خاطره ها از کسی که دیگر نیست
    تمام خاطره ها از کسی که دیگر نیست
    ببند چشمت را
    ببند چشمت را
    ببند چشمت را
    ببند چشمت را
    بگرد خانه خود را دوباره پیدا کن
    بگرد دور خودت دور دایره ها
    بگرد خانه خود را دوباره پیدا کن
    بگرد دور خودت دور دایره ها
    تمام خاطره ها از کسی که دیگر نیست
    تمام خاطره ها از کسی که دیگر نیست
    تمام خاطره ها از کسی که دیگر نیست
    تمام خاطره ها از کسی که دیگر نیست
    ببند چشمت را
    ببند چشمت را
    ببند چشمت را
    ببند چشمت را

  • بی وقفه بزن بر من , بی وقفه بزن باران بر چشمان غمگینم بر این خانه ی ویران
    احساسی که میدانم بعد از تو نمی آید میسازمو میسوزم من دیوانه ام شاید

    بی وقفه بزن بر من , بی وقفه بزن باران بر چشمان غمگینم بر این خانه ی ویران
    احساسی که میدانم بعد از تو نمی آید میسازمو میسوزم من دیوانه ام شاید

    طوفان زده در خویشم دیوانه ترم با تو دنیا همه ویران شد با دستِ خودم یا تو
    طوفان زده در خویشم دیوانه ترم با تو دنیا همه ویران شد با دستِ خودم یا تو

    سیلی که مرا بلعید سیلی که امان از تو آهی که خرابم کرد آهی که فغان از تو
    ای بی خبر از حالم گاهی نگرانم شو جان منه دیوانه یک ثانیه جانم شو

    سیلی که مرا بلعید سیلی که امان از تو آهی که خرابم کرد آهی که فغان از تو
    ای بی خبر از حالم گاهی نگرانم شو جان منه دیوانه یک ثانیه جانم شو

    جان منه دیوانه یک ثانیه جانم شو

    طوفان زده در خویشم دیوانه ترم با تو دنیا همه ویران شد با دستِ خودم یا تو
    طوفان زده در خویشم دیوانه ترم با تو دنیا همه ویران شد با دستِ خودم یا تو